من یه کلاغم ... سیاه و سفید ... برفیه برفی ... یه کلاغ که توی کوچه باغهای انتظار و تنهایی به اندازه ی تموم دلتنگی ها گم شدم ... نگــران از اتفـــاقـــاتی که هر دم به وقـــوع پیـــوستنش رو دارم احســـاس میکنـم ... حس کلاغی رو دارم که بازیچه ی بازی دست کودکی شده که دوست داره با ذهنش بهم القا کنه سنگ توی دستامه ... |
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت